نویسنده: موسوى
جمعه 87/3/10 ساعت 11:47 عصر
روزی بود که روزگاری نداشت جنگلی بود که درختی نداشت شکارچی بود که تفنگ نداشت با تفنگی که فشنگ نداشت رفت شکار آهویی که سر نداشت بعد از شکار آهو رو گذاشت تو کیسه ای که ته نداشت.با اینکه قصه ی من سر و تهی نداشت..... اما ارزش سر کار گذاشتن تو رو داشت.
کلمات کلیدی :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ