پیراهن خود در غم من چاک مکن
جز نیمه شب جسم مرا خاک مکن
از فاطمه اگر یادگار میخواهی
خونهای مرا ز در پاک مکن
مرا چو غسل، نیمه شب به پیش کودکان نهی
مبادا سینه مرا به زینب نشان دهی
خدایا نمیدانم وقتی که ما گناه میکنیم
به فرشتگانت چه میگویی؟؟؟
به بند ستم میکشیدند دل
به روی زمین دلبر افتاده بود
ز قرآن ناطق قلم میشکست
به سوی دگر دفتر افتاده بود
به شام سیه ماه در بند بود
به خاک اندرون اختر افتاده بود
کنار دری، دختری میگریست
به دریای خون مادر افتاده بود
شکست از کمر با لگد ساق گل
خزان گشته گل، گلپر افتاده بود
علی مُرد آنجا که در پیش در
همه هستی حیدر افتاده بود
ز پرواز وا مانده بُد مرغ حق
چو پر بسته و شهپر افتاده بود
ز سیلی رخ لاله بُد داغدار
ز بازو شکسته پر افتاده بود
گمانم که عرش خداوند ریخت
که صدیقه محشر افتاده بود
نیم کیلو باش ولی ادم باش
همینطوری گفتم ها
اگه نیم کیلو هستی لطفا یه نظری بده!! بعدش برو
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط و فقط نیم کیلو ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یاد بی بی کودکی های من بخیر
مادر بزرگ بچه های ایران خداحافظ برای همیشه
روزها نو نشده،کهنه تر از دیروز است
گر کند یوسف زهرا ظهور،نوروز است
ای خدا کاش شود سال نوام عید فرج
که نگاهم نگران منتظر آن روز است
جاتون خالی
الان توی روستامونم
یه روستایی همین نزدیکی ها
اومدم بالای کوه جایی که موبایل آنتن بده!
یه آتیش روشن کردم چند تا سیب زمینی هم آوردم بذارم توی آتیش
چه حالی میده این بالا بالا ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی از بالای کوه به روستا نگاه میکنم میبینم چقدر روستا و خونه ها و آدمها کوچکند
اون خدایی که از بالا بالا ها به ما نگاه میکنه میبینه که چقدر آرزوهای ما کوچکند
خیلی وقتها باید به خودمون از اون بالا بالاها نگاه کنیم تا درگیر این همه مشکلات
و بی حوصله گی ها نشیم
خیلی خوبه یه تصمیمی بگیری که بتونی همیشه پای اون وایسی
بچه که بودم با پسر و دخترای هم کلاسم توی زنگ تفریح کنار رودخونه
زیر درخت کنار با هم دیگه تصمیم گرفتیم .........که هیچ وقت دروغ نگیم
اون روز یادمه که زیر درخت کنار یه تصمیم کبری گرفتیم
آره تصمیم کبری!!!!!!!!!!!
خیلی وقتها میخوام باز هم از اون تصمیمهای کبری بگیرم
ولی دیگه خیلی سخت شد
دلم برای تمام اون روزها تنگ شده